شماره ٤٠: درد درد دل بود درمان ما

درد درد دل بود درمان ما
خوش بود دردي چنين بر جان ما
عشق او بحري و ما غرقه در او
تو درآ در بحر بي پايان ما
اي که گوئي جان به جانان مي دهم
جان چه باشد پيش آن جانان ما
مجلس عشق است و ما مست و خراب
سرخوشند از ذوق ما رندان ما
عشق او گنجي و دل ويرانه اي
گنج او جو در دل ويران ما
دل ببرد ار جان شيرين مي برد
صد هزاران منتش بر جان ما
دوستدار نعمت الله خوديم
نعمت الله باشد از ياران ما