شماره ٣٩: دل روان جان مي دهد در عشق آن جانان ما

دل روان جان مي دهد در عشق آن جانان ما
گر قبولش مي کند شکرانه ها بر جان ما
غرقه درياي بي پايان کجا يابد کنار
ساحلش پيدا نباشد بحر بي پايان ما
هرچه آيد در نظر آئينه گيتي نماست
روشنش بنگر که باشد نور آن جانان ما
جان حيات جاودان از عشق جانان يافته
عشق اگر داري طلب کن ذوق جاويدان ما
مجلس عشق است و رندان مست و ساقي در حضور
ساغر مي نوش کن، شادي سرمستان ما
سينه بي کينه ما مخزن اسرار اوست
گنج اگر خواهي بجو کنج دل ويران ما
نعمت الله رند سرمست است و جام مي به دست
مي به رندان مي دهد اين سيد رندان ما