شماره ٥١٠: عشق هرجا رو نمايد کفرها دين مي شود

عشق هرجا رو نمايد کفرها دين مي شود
ور تو روي ازوي بتابي مهرها کين مي شود
از حريم وقت او بيرون بود اسلام وکفر
آن قلندروش که اورا عشق تو دين مي شود
تخت دولت مي نهد در هند دين احمدي
کرسي اقبال محمودي چو غزنين مي شود
شب بقدر خويش مي گريد بروز وصل يار
شاد باد آن دل که بهر عشق غمگين مي شود
زآفتاب عشق او کز ديدنش بي بهره ايم
کور مادرزاد چون ديده جهان بين مي شود
يک نفس بيرون نشين تا برتو افتد نوراو
ميوه چون در سايه باشد دير شيرين مي شود
در حريم عشق شو تا بوي فقر آيد زتو
زآنکه عاشق گر فريدونست مسکين مي شود
در زمينهاي دگر آهو چو ديگر جانور
هست، ليکن ناف آهو مشک در چين مي شود
اندرين ره چون کند ازآفتاب ومه رکاب
خنگ چرخ ازبهر اسب همتش زين مي شود
دست لطف دوست گر برکوه افشاند گهر
چون نگين هر سنگ اورا خانه زرين مي شود
حرف وصف عنبرين زلفش چو بنويسد قلم
خط اورا نقطهاي خاک مشکين مي شود
سيف فرغاني زبوي عشق شد رنگين سخن
ماه چون برميوه تابد زود رنگين مي شود