شماره ١٢٣: چو هيچ مي نکني التفات با ما تو

چو هيچ مي نکني التفات با ما تو
چه فايده است درين التفات ما با تو
براي چيست تکاپوي من بهر طرفي
چو در ميانه مسافت همين منم تا تو
ز بس که خلعت عشق تو جان من پوشيد
خيالم است که در جامه اين منم يا تو
بچشم معني چندانکه باز مي نگرم
ز روي نسبت ما قطره ايم و دريا تو
پس اين تويي و مني در ميانه چندانست
که قطره بحر ببيند تو ما شوي ما تو
ترا ببردن دلهاي خلق معجزه ييست
که دلبران همه سحرند و دست بيضا تو
اجل بکشتن من قصد داشت، عشقت گفت
که اين وظيفه از آن منست فرما تو
شب وصال دهان بر لبم نهادي و گفت
منم بلب شکر و طوطي شکر خا تو
بدانکه هست ترا با دهان من نسبت
که در جهان بسخن مي شوي هويدا تو
فدا کند پس ازين جان و دل بدست آرد
چو ديد بنده که در دل همي کني جا تو
ز فرقت تو چو مرده است سيف فرغاني
توي بوصل خود اين مرده را مسيحا تو