(در حق امير محيي الدين امير شاه طاب مرقده گويد که استري شموس فرستاده بود، رد کرد و ديگري التماس نمود)
اي فرستاده بداعي استري
دلدلي ديگر بزيبي و فري
به ز شبديزي بگامي و تگي
کم ز طاوسي ببالي و پري
نام او پيک صبا شايد که هست
گام او از کشوري تا کشوري
هر کجا يک جفته بر ديوار زد
در دم از ديوار بگشايد دري
سنگ زير دست آهن سم او
هست چون در زير سنگي ساغري
حمله يي زو و زگوران گله يي
جفته يي زو وز دشمن لشکري
قطع کن نان سپاهي چون ترا
هست در اصطبل ازين سان صفدري
گر بگويم در صفات او سخن
در عروسي مي فزايم زيوري
من شتردل را که ترسانم ز گاو
استري بايد بخاموشي خري
معني اين قطعه مي داني که چيست
اين زمن بستان بمن ده ديگري
بهتري دارم طمع از خدمتت
زآنک در آخر بود زين بهتري