شماره ١٠٨

دنيا که من و ترا مکانست
بنگر که چه تيره خاکدانست
پرکژدم و پر ز مار گوري
از بهر عذاب زندگانست
هر زنده که اندروست امروز
در حسرت حال مردگانست
جاييست که اندرو کسي را
ني راحت تن (نه) انس جانست
در وي که چو خرمنت بکوبند
گردانه بکه خري گرانست
بيدار درو نيافت بالش
کين بستر از آن خفتگانست
اين دنيي دون چو گوسپند است
کش دنبه چو پاچه استخوانست
زهريست هزار شاه کشته
مغزش که دراستخوان نهانست
در وي که شفا نيافت رنجور
پيوسته صحيح ناتوانست
از بهر خلاص تو درين حبس
کندر خطري و جاي آنست
دست تو گسسته ريسمانيست
پاي تو شکسته نردبانست
نوشش سبب هزار نيش است
سودش همه مايه زيانست
ناايمن و خوار در وي امروز
آنکس که عزيز انس و جانست
چون صيد که در پيش سگانند
چون کلب که در پي کسانست
هر چند که خواجه ظالمانرا
همواره چو گربه گرد خوانست
چون سگ شکمش نمي شود سير
با آنکه چو سفره پر زنانست
آنکس که چو سيف طالبش را
ديوانه شمرد عاقل آنست