شماره ١٠٦

اي همه آن تو، حاجت زين و آن تا کي خوهيم
بي کسان را کس تويي از ناکسان تا کي خوهيم
از اميران جود جوييم از عوانان مردمي
ما ز گربه موش و از سگ استخوان تا کي خوهيم
مرده حرصند ايشان، مردمي آب بقاست
ما دم آب بقا از مردگان تا کي خوهيم
با چنين ضعف يقين بر تو توکل چون کنيم
قوت حبل المتين از ريسمان تا کي خوهيم
آدمي آنست کو سگ را چو مردم نان دهد
ما بگو هر آدمي نان از سگان تا کي خوهيم
ديگران روزي ز حق دارند و از وي مي خوهند
آنچه ما را درخورست از ديگران تا کي خوهيم
پادشاهان از در سلطان ما دارند ملک
ما چو مسکين در بدر از خلق نان تا کي خوهيم
مردمي از مردم آخر زمان جستن خطاست
قوت بازوي مردان از زنان تا کي خوهيم
از تن اهل کرم اين گرد نان سر مي برند
گردران مردمي زين گردنان تا کي خوهيم
اين نفس سردان دل درويش چون يخ بشکنند
ما فقاع جود ازين افسردگان تا کي خوهيم
ملک ابليس است اين ويرانه پرديو و دد
مادر و انس دل و آرام جان تا کي خوهيم
اهل اين دور آدمي را چون شياطين ره زنند
ما نشان راه تو از ره زنان تا کي خوهيم
سيف فرغاني ز جور ظالمان سگ صفت
شد جهان پر رنج از راحت نشان تا کي خوهيم