شماره ١٠٠

اي پسر انده دنيا بدل شاد مگير
بنده او شو و غم در دل آزادمگير
برو از شام سوي مکه ببين شهر ثمود
در بنا کردن خانه صفت عاد مگير
اي تو از بهر بريشم زده در دنيا چنگ
گر نه اي ناي برو از دم او باد مگير
داده خويش چو مي بازستاند ايام
دست بگشاي و بده و آنچه بتو داد مگير
برتر از صدرالوفي بدرم وقت کرم
منشين زير کس و خانه آحاد مگير
مال و جاه از پي آنست که خيري بکني
چون بکعبه نخوهي شد شتر و زاد مگير
زاد ره ساز و بدرويش بده فضله مال
حق مسکين برسان وآنکه ز تو زاد مگير
هرگز اولاد (تو) بعد از تو غم تو نخورند
زر بشادي خور و در دل غم اولاد مگير
مال شيرين و تويي خسرو و فرهاد فقير
سوي شيرين ره آمد شد فرهاد مگير
من چو استاد خرد مي دهمت چندين پند
منع بي وجه مکن نکته بر استاد مگير
سيف فرغاني در شعر اگرت گويد وعظ
وعظ او گوش کن و شعر ورا باد مگير