شماره ٨٦

اي قوم درين عزا بگرييد
بر کشته کربلا بگرييد
با اين دل مرده خنده تا چند
امروز درين عزا بگرييد
فرزند رسول را بکشتند
از بهر خداي را بگرييد
از خون جگر سرشک سازيد
بهر دل مصطفي بگرييد
وز معدن دل باشک چون در
بر گوهر مرتضا بگرييد
با نعمت عافيت بصد چشم
بر اهل چنين بلا بگرييد
دل خسته ماتم حسينيد
اي خسته دلان هلا بگرييد
در ماتم او خمش مباشيد
يا نعره زنيد يا بگرييد
تا روح که متصل بجسم است
از تن نشود جدا بگرييد
در گريه سخن نکو نيايد
من مي گويم شما بگرييد
بر دنيي کم بقا بخنديد
بر عالم پرعنا بگرييد
بسيار درو نمي توان بود
بر اندکي بقا بگرييد
بر جور و جفاي آن جماعت
يکدم ز سر صفا بگرييد
اشک از پي چيست تا بريزيد
چشم از پي چيست تا بگرييد
در گريه بصد زبان بناليد
در پرده بصد نوا بگرييد
تا شسته شود کدورت از دل
يکدم ز سر صفا بگرييد
نسيان گنه صواب نبود
کرديد بسي خطا بگرييد
وز بهر نزول غيث رحمت
چون ابرگه دعا بگرييد