شماره ٦١

منم يارا بدين سان اوفتاده
دلم را سوز در جان اوفتاده
غم چندين پريشان حال امروز
درين طبع پريشان اوفتاده
چو بسته زير پاي پيل ملکي
بدست اين عوانان اوفتاده
نهاده دين بيکسو و ز هرسو
چو کافر در مسلمان اوفتاده
ببين در نان خلق اين کژدمان را
چو اندر گوشت کرمان اوفتاده
عوانان اندرو گويي سگانند
بسال قحط در نان اوفتاده
همه در آرزوي مال و جاهند
بچاه اندر چو کوران اوفتاده
شکم پر کرده از خمر و درين خاک
همه در گل چو مستان اوفتاده
تو اي بيچاره آنگه نان خوري سير
گر از جوعي بدين سان اوفتاده
که بيني از دهان ملک بيرون
سگان را همچو دندان اوفتاده
بجاي عنبر و مشکش کنون هست
گزنده در گريبان اوفتاده
توانگر کز پي درويش دايم
زرش بودي ز دامان اوفتاده
ازين جامه کنان کون برهنه
که بادا سگ درايشان اوفتاده
بسي مردم ز سرما بر زمين اند
چو برف اندر زمستان اوفتاده
دريغا مکنت چندين توانگر
بدست اين گدايان اوفتاده
از انگشت سليمان رفته خاتم
ولي در دست ديوان اوفتاده
زنان را گوي در ميدان و چوگان
ز دست مرد ميدان اوفتاده
چو مرغان آمده در دام صياد
چو دانه پيش مرغان اوفتاده
بعهد اين سگان از بي شبانيست
رمه در دست سرحان اوفتاده
رعيت گوسپنداند اين سگان گرگ
همه در گوسپندان اوفتاده
پلنگي چند ميخواهيم يارب
درين ديوانه گرگان اوفتاده
ز دست و پاي اين گردن زنانست
سراسر ملک ويران اوفتاده
ايا مظلوم سرگشته که هستي
چنين محروم و حيران اوفتاده
ز جور ظالمان در شهر خويشي
بخواري چون غريبان اوفتاده
اگر صبرت بود روزي دوبيني
عوانان کشته ميران اوفتاده
اميراني که بر تو ظلم کردند
بخواري چون اسيران اوفتاده
هر آن کو اندرين خانه مقيم است
چو ديوارش همي دان اوفتاده
جهانجويي اگر ناگه بخيزد
بسي بيني بزرگان اوفتاده
ببيني ناگهان مردان دين را
برين دنياپرستان اوفتاده
چه مي دانند کار دولت اين قوم
که در دين اند نادان اوفتاده
بفرمان خداوند از سر تخت
خداوندان فرمان اوفتاده
کلاه عزت اندر پاي خواري
ز سرهاي عزيزان اوفتاده
بآه چون تو مظلوم افسر ملک
ز فرق تاجداران اوفتاده
گرش گردون سرير ملک باشد
برو صد ماه تابان اوفتاده
ز بالاي عمل در پستي عزل
چنين کس را همي دان اوفتاده
تو نيز اي سيف فرغاني چرايي
حزين در بيت احزان اوفتاده
برين نطع اي پياده زاسب دولت
بسي ديدي سواران اوفتاده
هم آخر ديگري بر جاي اينان
نشسته دان و اينان اوفتاده
درين باغ اين سپيداران بي بر
ببادي چون درختان اوفتاده
خدا درمان فرستد مردمي را
کزين دردند نالان اوفتاده