چند گفتم که فراموش کنم صحبت يار
ياد او مي دهدم رنگ گل و بوي بهار
بلبل از وصلت گل بانگ برآورده چنانک
در چمن ناله کند مرغ جدا مانده ز يار
چون ز چنگ غمش آهنگ فغان پست کنم
خاصه اين لحظه که صد ناله برآمد ز هزار
من چرا باشم خاموش چو بلبل کاکنون
حسن رخسار گل افزود جمال گلزار
باغ را آب فزوده لب جوي از سبزه
دم طاوس نموده سر شاخ از اشجار
زآتش لاله علمدار شده دامن طور
شاخ چون جيب کليمست محل انوار
دست قدرت که ورا ناميه چون انگشتست
بر سر شاخ گل از غنچه نهاده دستار
آب روي چمن افزوده بنزد مردم
شبنم قطره صفت بر گل آتش رخسار
لاله بر دامن سبزه است بدان سان گويي
که بشنگرف کسي نقطه زند بر زنگار
رعد تا صور دميدست و زمين زنده شده
همبر سدره و طوبيست درخت از ازهار
راست چون مرده مبعوث دگر باره بيافت
کسوه نو ز رياحين چمن کهنه شعار
حوريانند رياحين و بساتين چو بهشت
وقت آنست که جانان بنمايد ديدار