شماره ٣٧

اي مقبل ار سعادت دنيات رو نمايد
وآن زشت رو بچشم بد تو نکو نمايد
از برقعي که تازه بود رنگ او بخوبي
اين کهنه گنده پير بتو روي نو نمايد
امروزه غره اي تو بدين خوب رو و بي شک
فردا عروس زشتي خود را بشو نمايد
چون پاي بست سلسله مهر او شدستي
اصلع سري بچشم تو زنجير مو نمايد
هرکس که خواستار وي آمد بدست عشوه
چشم دلش ببندد و خود را بدو نمايد
اندک بقاست چون گل و نزد تو هست خارش
چون تازه سبزه يي که بر اطراف جو نمايد
عزلت کند اگرچه عمل دار ملک باشي
امروز رنگ ديدي فردات بو نمايد
آيينه يي است موي سپيد تو اي سيه دل
هرگه که اندرو نگري مرگ رو نمايد
در چشم اهل عقل برافراز تخت هستي
مانند بيذقي که بچاهي فرو نمايد
امروز ظالم ار چو توانگر عزيز باشد
فردات خوارتر ز گدايان کو نمايد