شماره ٣٦

ترا که از پي دنيا ز دل غم دين رفت
ز مال چندان ماند و ز عمر چندين رفت
براي دنيي فاني ز دست دادي دين
نکرد دنيا با تو بقا ولي دين رفت
چراغ فکر برافروز و در ضمير ببين
که پس چه ماند از آن کس که از تو پيشين رفت
ز خانه تا در مسجد نيامد از پي دين
وليکن از پي دنيا ز روم تا چين رفت
نه گند بخل ازين سروران ممسک شد
نه بوي نفط ازين اشتران گرگين رفت
بدست مردم بي خير مال و ملک بود
عروس بکر که اندر فراش عنين رفت
ايا مقيم سرا زآن سفر همي انديش
که از سراي برآيد فغان که مسکين رفت
اگر چه جامه درد وارث و کند ناله
بماند وارث شادان و خواجه غمگين رفت
يقين شناس که منزل بغير دوزخ نيست
بر آن طريق که آن کوربخت خود بين رفت
بدين عمل نتواند رهيد در محشر
که در مصاف نشايد بتيغ چوبين رفت
ميان مسند اقبال و چار بالش بخت
چو گشت خواجه ممکن چو يافت تمکين رفت
وگر برفت و نرفتي چو ديگران دو سه روز
نه تو بماندي آخر نه او نخستين رفت
ز حکم مير شهان کو شکست پشت شهان
متاب روي که اين حکم بر سلاطين رفت
سرير دولت سلجوقيان بمرو نماند
شکوه و هيبت محموديان ز غزنين رفت
بسوي اشکم گوراي پسر ز پشت زمين
بسا که رستم و اسفنديار رويين رفت
چو روبه اربدغا (چير) بود سام نماند
چو بيژن اربوغاشير بود گرگين رفت
بپاي مرگ لگدکوب کيست آن سرور
که در طريق تنعم بکفش زرين رفت
گداي کوي که ميخواست نان ز در بگذشت
امير شهر که ميخورد جام نوشين رفت
ز قبر محنت او خارهاي بي گل رست
ز قصر دولت او نقشهاي رنگين رفت
ز صفحه رخ او خط همچو عنبر ريخت
ز روي چون گل او نقطهاي مشکين رفت
بنيکنامي فرهاد جان شيرين داد
بتلخ کامي خسرو نماند و شيرين رفت
مکن جواني ازين بيش سيف فرغاني
که پيري آمد و عمرت بحد ستين رفت
زهي سعادت آن مقبلي که از سر جود
بمهر با همه احسان نمود و بي کين رفت
دعاي نيک ز اصناف خلق در عقبش
چنانکه در پي الحمد لفظ آمين رفت