شماره ٨

ايا قاضي حيلت گر، حرام آشام رشوت خور
که بي ديني است دين تو و بي شرعي شعار تو
دل بيچاره يي راضي نباشد از قضاي تو
زن همسايه يي آمن نبوده در جوار تو
ز بي ديني تو چون گبري و زند تو سجل تو
ز بي علمي تو چون گاوي و نطق تو خوار تو
چو باطل را دهي قوت ز بهر ضعف دين حق
تو دجالي درين ايام و جهل تو حمار تو
اگر خوي زمان گيري و گر ملک جهان گيري
مسيحي هم پديد آيد کزو باشد دمار تو
ترا در سر کلهداريست چون کافر از آن هرشب
ببندد عقد با فتنه سر دستار دار تو
چو زر قلب مردودست و تقويم کهن باطل
درين ملکي که ما داريم يرليغ تتار تو
کني دين دار را خواري و دنيادار را عزت
عزيز تست خوار ما عزيز ماست خوار تو
دل مشغولت از غفلت قبول موعظت نکند
تو اين دانه کجا خواهي که که دارد غرار تو
ترا بينند در دوزخ بدندان سگان داده
زبان لغوگوي تو، دهان رشوه خوار تو