شماره ٦

ايا دستور هامان وش که نمرودي شدي سرکش
تو فرعوني و چون قارون بمالست افتخار تو
چو مردم سگسواري کن اگرچه نيستي زيشان
وگرنه در کمين افتد سگ مردم سوار تو
بگرد شهر هر روزي شکارت استخوان باشد
که کهداني سگي چندند شير مرغزار تو
چو تشنه لب از آب سرد آسان برنمي گيرد
دهان از نان محتاجان سگ دندان فشار تو
بگاو آرند در خانه بعهد توکه و دانه
ز خرمنهاي درويشان خران بي فسار تو
بظلم انگيختي ناگه غباري وز عدل حق
همي خواهيم باراني که بنشاند غبار تو
بجاه خويش مفتوني و چون زين خاک بگذشتي
بهر جانب رود چون آب مال مستعار تو
ز خر طبعي تو مغروري بدين گوساله زرين
که گاو سامري دارد امل در اغترار تو
بسيج راه کن مسکين، درين منزل چه مي باشي
امل را منتظر، چون هست اجل در انتظار تو
چو سنگ آسيا روزي ز بي آبي شود ساکن
درين طاحون خاک افشان اگر چرخي مدار تو
نگيري چون هوا بالا و اين خاکت خورد بي شک
چو آب ارچه بسي باشد درين پستي قرار تو
تو نخل بارور گشتي بمال و دست رس نبود
بخرماي تو مردم را ز بخل همچو خار تو
رهت ندهند اندر گور سوي آسمان زيرا
چو قارون در زمين ماندست مال خاکسار تو
ازين جوهر که زر خوانند محتاجان ورا يک جو
بميتين برتوان کند از يمين کان يسار تو
ترا در چشم دانايان ازين افعال نادانان
سيه رو مي کند هر دم سپيدي عذار تو
مسلمان وقتها دارد ز بهر کسب آمرزش
ولي آن وقت بيرونست از ليل و نهار تو
ترا در قوت نفس است ضعف دين و آن خوشتر
که نفس تست خصم تو و دين تو حصار تو
حصارت را کني ويران و خصمت را دهي قوت
که دينت رخنها دارد ز حزم استوار تو