غافلند اين منجمان از کار
نيست در کارشان دل بيدار
همه را زرق و حيلت است آلت
نيست از علم و حلمشان عدت
شمس کز کره هست در مقدار
ز صد و بيست و چار بار شمار
خانه او را اسد نهادستند
دور دور از خرد فتادستند
زهره کز ربع کره بيگانه ست
ثور و ميزان ورا چرا خانه ست
نيست تير از کره يکي اجزا
با دو خانه است سنبله و جوزا
نيست در کارشان بسي تمييز
خيز و برريش آن منجم تيز
مي نويسند خيره بر تقويم
نيک و بد بر عموم اينت حکيم
بس تبجج کنند بر دانش
هيچ دانش نداده يزدانش
نيست فرقي ميان مردم دهر
همه يکسان بود طوالع شهر
همه بادست حکم باد انگار
تو ز احکام خيره دست بدار
نيست جز هرزه مندل وتنجيم
زن بود سغبه چنين تعليم
سخن فال گو ندارد سود
باد پيمود کآسمان پيمود
نيست الا به قدرت يزدان
نيک و بد در طبايع و ارکان
بي قضا خلق يک نفس نزند
مرد عاقل چنين جرس نزند