وان کساني که بار خلق کشند
زان عمل سال و ماه شاد و گشند
سال و مه از براي نيک و بدي
شده راضي به جور همچو خودي
ابلهي را خدايگان خوانند
ريش خود مي ريند و شادانند
روز وشب در رکاب سفله دوان
همچو سگ خواستار لقمه نان
ور کند عطسه مر ورا چو خداي
سجده آرد بايستد به دو پاي
وز پي سوزيان وز چيزش
يرحم الله گويد از تيزش
وز پي يک دو نان به رعنايي
خواند او را به حاتم طايي
در سخن سفله ژاژ مي خايد
تاش زان ترهات بستايد
در شجاعت ورا بسان علي
مي ستايد که سخت بي بدلي
در سخاوت ورا ز حاتم طي
بگذراند به شرح عز علي
گر خدا را چنان پرستيدي
از خدا هر چه خواستي ديدي
خدمتش به ز فرض پندارد
وز پي او نماز بگذارد
شادمانه بود که چون من کيست
حرمتم هست و دل ز رنج تهيست
بر خدايي که رازق روزيست
بنده رازو سرور و پيروزيست
آن وثوقش نباشد از تبهي
که بر آنکس که مروراست رهي
راست گفت اين مثل خردمندي
که جهان راست لفظ او پندي
هر کجا هست ره فراداني
بنده گشتست از پي ناني
هر کجا تيز فهم و فرزانيست
بنده اي کند فهم و نادانيست
رزق رازق ببيند از مخدوم
اينت نادان و از خرد محروم
بنده را اي تو رازق مرزوق
دور گردان ز خدمت مخلوق
اي سنايي خداي را کن شکر
که نه اي همچو ابلهان در سکر
تا بوي زنده شکر او مي گوي
به در آفريده هيچ مپوي
رازق و سازگار خالق بس
کس او چون شدي مترس از کس
خدمت خلق باد باشد باد
کس گرفتار باد خلق مباد