از غلام آنکه زي عيال آمد
او ز دنبه بپوستکال آمد
نيست کدبانويي و گادن را
زن بد جز طلاق دادن را
بنده زن شدن به شهوت و مال
پس بر او حکم کردن اينت محال
زشت باشد که در زناشويي
بنده باشي و خواجگي جويي
بنده زن مشو حرام و حلال
تا نگرداندت عيال عيال
جفت در حکم شوي خود باشد
ليک در حکم بنده بد باشد
تو چو انگشت گشته از تشويش
زن چو ناخن کنان به ناخن ريش
نفقه بر ريش خواجه خط کرده
سبلت او چون کون بط کرده
سيم کابين چو طوق در گردن
زرنه بر طاق و خيره غم خوردن
کرد بايد زن اي ستوده سير
ليکن از خان و مان خويش به در
زيرک آنست کو نگايد زن
ننهد در سراي خود شيون
اشتقاقش ز چيست داني زن
يعني آن قحبه را به تير بزن
پس اگر والعياذبالله باز
بچه در سقف کس کند پرواز
کس ببيني گرفت از سر کين
ريش بابا ز ناز در سرگين
پس چه گويم که هر که عاقل تر
پيش سحبان کير باقل تر