ور بود خود نعوذبالله دخت
کار خام آمد و تمام نپخت
طالعت گشت بي شکي منحوس
بخت ميمون تو شود منکوس
آنکه از نقش اوت عار آيد
پي دخترت خواستار آيد
خان و مان تو پر ز عار شود
خانه از بهر وي حصار شود
بر کس ايمن مباش، زان پس تو
که نيابي امين برو کس تو
هيچ کس را به خود نياري خواند
گوز بر گنبد ايچ کس نفشاند
مرد مهمان به خان نياري برد
نکند امن بر عرابي کرد
آتش و پنبه جفت کي گردد
خان و مانت به جمله في گردد
گر غلامي خري و گر شاگرد
با وي از ناکسي برآيد گرد
زود داماديت طمع دارد
خويشتن را ز خانه پندارد
چه نکو گفت آن بزرگ استاد
که وي افکند شعر را بنياد
کانکه را دختر است جاي پسر
گرچه شاهست هست بد اختر
وآنکه او را دهيم ما صلوات
گفت کالمکرمات دفن بنات
چون بود با بنات نعش فلک
بر زمين جفت نعش به بي شک
بر فلک چون بنات با نعش است
بر زمين هم بنات بر نعش است
هر کرا دختر است خاصه فلاد
بهتر از گور نبودش داماد