اندرين عصر بوالفضولي چند
کرده از بر دو فصلک از ترفند
هيچ ناديده از علوم اثر
هيچ نايافته ز حال خبر
همچو خر مانده عاجز معلف
کرده عمر عزيز خويش تلف
همه در بند لقمه اند و جماع
همه را خون حلال بر اجماع
همه چون گاو و خر کشنده بار
همه اشتر صفت اسير مهار
بي خبر جمله از حقيقت کار
همه از علم دين شده ناهار
به گه لقمه چون سبع تازان
به گه شهوه همچو خر يازان
در غضب همچو شير درنده
در طلب همچو مرغ پرنده
شهوت آن را که گشت مستولي
هر دو يکسان امام و مستملي
حسد و حقد و خشم و شهوت و آز
گردشان اندر آمده چو پياز
نز خدا ترس و نه ز مردم شرم
يکسو انداخته ره آزرم
همه در جستجوي دانگانه
از شريعت به جمله بيگانه
شرع را جمله پشت پاي زده
هر يک از راي خويش راي زده
کرده منسوخ شرع را احکام
همه پيش مراد خويش غلام
اي رسول خداي بي همتاي
از پي امتت ز بهر خداي
در مدينه ز روضه سر بردار
تا ببيني که کيست بر سر دار
دين فروشان گرفته منبر تو
زار گشته شبير و شبر تو
باد بدرود شرع و سنت تو
وان پسنديده راه امت تو
باد بدرود دين و شرع رسول
گشت پيدا به جاي فضل فضول
باد بدرود صدق بوبکري
فارغ از عيب و ريب و پرمکري
باد بدرود هيبت عمري
منهزم گشته جمع ديو و پري
باد بدرود سيرت عثمان
آنکه بود از مرتب قرآن
باد بدرود زخم تيغ علي
ان که او را خداي خواند ولي
وان گزيده جماعت اصحاب
همه در راه دين اولوالالباب
وان ستوده مهاجر و انصار
همه درراه شرع نيکوکار
و اهل صفه موافقان رسول
همه فارغ ز عيب و ريب و فضول