مثلست اين که در عذابکده
حد زده به بود که بيم زده
مرد را بيم جان ز زخم بتر
وز دگر زخم تير و تيغ و تبر
مرد را ار اجل کند تا سه
مرگ با بددلست هم کاسه
چون به حکم اجل نگرويدند
دوزخ نقد بددلان ديدند
اندر آن صف که زور دارد سود
مرد را مرغ دل نبايد بود
غم ناآمده خورد بددل
زان بجز غم نيايدش حاصل
لقمه با بيم دل زند آهو
زان ندارد نه دنبه نه پهلو
مرد کو روز رزم بي مايه ست
دامن خيمه بهترين دايه ست
هر جوان را که شد به جنگ فراز
بهترين عدتيست عمر دراز
مرد بي دست وپاي جوشن دار
همچو ماهي بود به خشک و به غار
تيغ با مرد مايه و برگست
دل ده راي سايه مرگست
هرکه در جنگ بددل و غمرست
سپر و جوشنش دوم عمرست
درقه جز با جبان مسلم نيست
تيغ را جز شجاع محرم نيست
تيغ در خورد مرد مردانه است
وز جبان تيغ تيز بيگانه است
مرد را آهنين زره گره است
اجل نامره قوي زره است