اي بلندان به عقل و جان شريف
مکنيد آن بلند را تصحيف
در کفايت بلند راي شديد
آن بلندي چرا پليد کنيد
خويشتن را نديده ايد همه
آدم نورسيده ايد همه
همه را در ولايت يزدان
راستي قالبست و معني جان
زين زمين جز کسان آدم را
نردبان نيست بام عالم را
مايه کفر و پايه دين است
نردبان پايه خرد اين است
اين هم از فعل تست کاندر تاب
از سر آب رفته اي به سراب
سر آبت سراب شد چکني
عقل و دينت خراب شد چکني
ميوه اين و آن مچين پيوست
چون درختان ميوه دارت هست
نور خواهي به دست موسي وار
دست در گرد جيب خويش برآر
راه مدين نرفته پيش شعيب
چند گردي به گرد پرده غيب
نابده ساعتي شبان رمه
چون برآري عصا به روي همه
دل بدان نه که باشد از خانه
پشک تو به ز مشک بيگانه
همه نعمت ترا شده حاصل
تو ز اسباب و خان و مان غافل
خوانت از هر چه نعمت است پرست
ليک در دست موش سفره برست
نبود چون تو ابله هيچ بخيل
کاب ليسي همي تو بر لب نيل
زهد اصلي رساندت در وصل
زاهد مشتري ندارد اصل
هر چه از سعي طبعي و فلکيست
نيست ملک تو ملکت ملکيست
چرخ را فرش او نورديدست
همچنو کارهاش گرديدست
هيزم بيهده مخواه از کس
آتش دل بس است با همه خس
دارد از بهر پختگي درويش
هيزم خشک ز آتش دل خويش
آتش جان تو بدست صواب
شسته اند اختران به هفتاد آب
جنبش جبر خلق عالم راست
جنبش اختيار آدم راست