در شرف نفس و عقل

پدر و مادر جهان لطيف
نفس گويا شناس و عقل شريف
زين دو جفت شريف طاق مباش
واندرين هر دو اصل عاق مباش
بندگي کن هميشه ايشان را
مده از دست در پريشان را
گرشان بعد امر بپرستند
اين دو گوهر سزاي آن هستند
پدر و مادري که نازارند
حکما عقل و نفس را دارند
مايه بخش سپهر و ارکانند
پيشکاران عالم جانند
سبب جسمت اين جسمانيست
علت روحت آن دو روحانيست
آن دوت از آرزو سپرده به خاک
و آن دوت از قدر برده بر افلاک
حق آن دو شريف را بگذار
حق اين هر دو هم فرو مگذار
زانکه در راه کعبه از سر داد
اشتر اين داد اگرت زاد آن داد
خرد از تو تويي برد جاويد
آب را در هوا کشد خورشيد
خرد آمد مشاطه جانت
خرد آمد چراغ ايمانت
حقه حق در اين جهان خردست
سر به مهرست و پايدار خودست
عقل در کارگاه کن فيکون
از پي جلوه قرار و سکون
در ازل چون حديث با خود راند
تا ابد همچو کرم پيله بماند
سوي بازار دين چو جستي راه
رستي ار جستي از ملامت گاه
از کژي دورباش و کاژ مباش
چون نه اي عود خيره ناژ مباش
که کژي نفس عشوه آگين راست
راستي عقل عافيت بين راست
خرد از بد ترا نجات دهد
خرد از دوزخت برات دهد
جاهلي کفر و عاقلي دين است
عيب جو آن و غيب گو اين است
کشد اين را هوا سوي سجين
برد آنرا خرد به عليين
منگر آن تات بد چه فرمايد
آن نگر کت خرد چه فرمايد
کند ار عاقلت به حق در خشم
به از آن کت ببندد ابله چشم
همه کار تو باد با عقلا
دور بادي ز صحبت جهلا