عبدالله رواحه يار رسول
کرده بودي ورا رسول قبول
بود يار گزيده در همه کار
اختيار محمد مختار
بر سيد حقوق صحبت داشت
يک زمان خدمتش فرو نگذاشت
آن زماني که جبرئيل امين
آيت آورد بر رسول گزين
که بود امت ترا ناچار
بر جهنم به جمله راهگذار
نيک و بد واردند بر آتش
خواه خوش دل نشين و خواه ناخوش
چون شنيد اين حديث عبدالله
گفت درمانده گير واغوثاه
رفت در خانه و برون نامد
عوض از آب چشم خون آمد
زن ورا گفت خيز و بيرون رو
تخمهايي که کشته اي بدرو
عيب باشد به خانه اندر مرد
مرد را کار و شغل بايد کرد
مرد گفتا چو اين شنيدم من
طمع از خويشتن بريدم من
جهد آن کردم بايدم لابد
که کنم حاجزي چو کوه احد
که ضعيف است مر مرا ترکيب
هست درد نهيب و نار مهيب
مگر از شرع چاره اي سازم
تا در آتش چو روي نگدازم
آيت آمد دگر که يافت فرج
آنکه در حيلتست ثم ننج
الذين اتقوا وراست نجات
زنده دانش وگرچه از اموات
گفت بي تقوي ار گران باريم
راه تقوي مگر به دست آريم
راه تقوي رويم و ننديشيم
که ز ياران به منزل پيشيم
کانکه بي تقويست در ره دين
آدمي نيست هست ديو لعين