چون فروشد چراغ دين نبي
روي بنمود ماه مطلبي
از پس بدر دين نه دير چه زود
آفتاب زمانه چهره نمود
رو بجو ار ز ديده در طلبي
راه شرع از امام مطلبي
اصل او در قواعد و بنيان
فرع نسل معد بن عدنان
نسبش با رسول پيوسته
ادبش از فضول بگسسته
درس دين ساخت از پي تقديس
صدر سنت محمد ادريس
از پي طالبان نور يقين
خويشتن وقف کرده بر در دين
بر خود از عقل خويش هيچ نساخت
در ره شرع خويشتن در باخت
مصطفي گفته او شنيده به جان
زان نموده به شرع او برهان
تا حديث پيمبر او خوانده
بر خودش اعتماد نامانده
آنکه نارد چنو صنايع دهر
کرده خصمان دين حق را قهر
بوده در راه دين امام به حق
که امامت ورا سزد مطلق
همتش دين فروز و عرش گذار
فطنتش فتنه سوز و شغل گزار
کرده شاگردي حديث نبي
غاشيه بر کتف ز پيش وصي
راکبان درش اثير فرس
همرهان دمش عبير نفس
جود او همچو کعبه انبه جوي
خلق او چون بهار خندان روي
شرع تا کدخداي اين خانه است
عقلها را قبا غلامانه است
در تراجع ز خلق و خلقش جين
در ترفع ز علم و حلمش دين
دين مرفه به خوب گفتارش
همه عالم رسيده آثارش
بخشش از حق بهانه بر سعدست
جود از ابرو لاف بر رعدست
گر پراگنده زو شدند اوباش
سنت مصطفي از او شد فاش
هر حديثي که مصطفي برگفت
شرحش او داد و علم آن ننهفت
کلک او شد خزانه اسرار
درس او را فرشته شد نظار
گاه تدريس و گاه شرح علوم
حاکم او بود و عالمي محکوم
گام و کامش چو مرکبان شکار
نور و نورش چو روزگار بهار
ظاهر طاهرش مدبر بر
خاطر عاطرش مفسر سر
واعظ عقل و حافظ تنزيل
محرم عشق و محرم تأويل
خيل طالوت را سکينه حلم
امت نوح را سفينه علم
صورتش عين علم و دانش بود
زانکه بس پاک خاندانش بود
خانداني که از قريش بود
بيشکي سرفراز جيش بود
هست کوته ز بهر شرع و شعار
دست او همچو زير پوش بهار
سخنش بکر و لفظ دوشيزه
مذهب او درست و پاکيزه
يافته حله صفا و صفات
دست و کلکش به کار شرع ثبات
از غرور سپهر مؤمن ظن
وز مرور زمانه ايمن تن
گرچه کژ سيرتم بگويم راست
که سخا و مروت ايشان راست
دين از او يافت زينت و رونق
در تبع متفق شدند فرق
بنده او شده وضيع و شريف
عالم و عارف و وجيه و عفيف
علم دين تا بدو سپرد قضا
جهل ز اسلام برگرفت فنا
زندقه از علم او هزيمت گشت
طالب علم با غنيمت گشت