ذکر الامامين الهاديين ابي حنيفة نعمان بن ثابت الکوفي و محمدبن ادريس الشافعي رحمة الله عليهما في مناقب الام الاعظم الزاهد مفتاح الشريعة کنوزالذريعة نظام الدين قوام الاسلام ابي حنيفة نعمان بن ثابت الکوفي رحمة الله عليه، ذکر النعمان صون عن الحرمان، قال الشافعي رضي الله عنه: الفقهاء کلهم عيال ابي حنيفة رحمة الله.
دين چو بگذشت از اين جوانمردان
خلق در دين شدند سرگردان
همه را باز راي نعماني
آشتي داد با مسلماني
آفتاب سپهر معروفي
بدر دين بوحنيفه کوفي
همه را از پي صلاح جهان
مغز سنت نهاده اندر جان
بوده در زير گنبد ارزق
حجت صدق در محجت حق
دل او چون سر خرد هشيار
تن او چون دل قضا بيدار
کرسي دين ز راه او حد بود
لوح محفوظ شرع احمد بود
پيشواي ائمه دين بود
علم و حلم و سخاش آئين بود
کرده توفيق پادشاه خودش
شاه شاهان رعيت خردش
از پي قطنت و هدايت او
پادشاهان به زير رايت او
ديده بي واسطه حکايت و نقل
چهره سنت از دريچه عقل
حجت اصل و فرع ايمان بود
نعمت خوان شرع نعمان بود
چون پدر در اصول ثابت بود
چون نبي کار کرد و راه نمود
روزگارش به علم مستغرق
جمله آسوده از جدال فرق
شحنه راه دين صلابت او
روح عشق نبي مثابت او
آسمان راي و مشتري ديدار
متقي خلق و منتجب کردار
کرده در شاهراه فتح و ظفر
شاخ و بيخ هدي چو نام پدر
مي کند روز و شب دعا افلاک
از دل آفتاب روشن و پاک
باد در راه جان بد عملان
دست او چاره گاه تنگدلان
دل همي گويد از طريق دعا
به تضرع چو مادر شهدا
که روان ابوحنيفه ز ما
شادمان باد تا به روز جزا
چون درآمد به باغ دين نبي
کرد روشن چراغ دين نبي
راه دين بر خلايق آسان کرد
همه را در اصول يکسان کرد
هر کس از خود گرفته راهي پيش
اين ره دين گرفته وان ره کيش
برگرفت از فلک پلنگي را
دور کرد از جهان دورنگي را
علم او کرد جمله را يکرنگ
گشت ناچيز زرق و حيلت و رنگ
تاج بر فرق هر خطيب او بود
تخت در زير هر اديب او بود
زان عنان سوي آسمان برتافت
تا چو خورشيد بر جهان برتافت
تيغ از روي خشم برنکشيد
سپر از هيچ خصم در نکشيد
قابل تابش نبوت بود
لوح محفوظ شرع و سنت بود
بود مفتاح گنج خانه خود
بود مصباح آسمان وجود
صورتش ديو را پريوش کرد
سيرتش مغز نافه را خوش کرد
در طريقت دواج امت بود
در شريعت سراج امت بود
کرم و جودش از شتاب نوال
از جهان برگرفت رسم سؤال
در ره بوحنيفه کوفي
پايتان همچو خرقه صوفي
باز بهر کمال و کسب يسار
دستتان چون قباي روز بهار
باز پاي جهان به وقت صبوح
در ره او چو دست و دل مفتوح
صدق او در فضاي قدوسي
بازگشته چو بال طاوسي
خلق پيش وي از طريق صواب
مانده حيران چو گوي در طبطاب
همه خود را گرفته اندر چنگ
همه با دين و سنت اندر جنگ
داده او را براي دولت و دين
دل و جانش به فضل و علم يقين
چون نشد آز و کبر از املت
پس مه علم تو باد و مه عملت
نقش معني ز خط او در صدر
بود روز نهفته در شب قدر
بخت او چون بهار امير جهان
خردش چون شکوفه پير و جوان
خرم از علم او روان رسول
کو بر امت نگاه داشت اصول
بر روانش زما درود و سلام
با ويم حشر کن بدار سلام
هر امامي که گفت خواهد قال
تا قيامت ورا بوند عيال