ذکر الحسين يضئي العينين سلالة الانبياء و ولدالاصفيا و الاولياء والاوصياء و شهيد الکربلاء و قرة عين المصطفي، بضعة المرتضي و کبد فاطمة الزهراء رضي الله عنه و عن والديه، قال الله سبحانه و تعالي عز من قائل في محکم کتابه: ان الذين يؤذون الله و رسوله لعنهم الله في الدنيا ولاخرة واعدلهم عذابا مهينا و اولئک هم الخاسرون، قال النبي عليه السلام: ترکت کتاب الله و عترتي فاخبر ان وعدالله حق.
پسر مرتضي امير حسين
که چنويي نبود در کونين
منبت عز نباهت شرفش
حشمت دين نزاهت لطفش
مشرب دين اصالت نسبش
منصب دين نزاهت ادبش
اصل او در زمين عليين
فرع او اندر آسمان يقين
اصل و فرعش همه وفا و عطا
عفو وخشمش همه سکون و رضا
خلق او همچو خلق پاک پدر
خلق او همچو خلق پيغمبر
پيش چشمش حقير بد دنيي
نزد عقلش وجيه بد عقبي
همت او وراي قمه عرش
نام او گستريده در همه فرش
مصطفي مر ورا کشيده به دوش
مرتضي پرورديه در آغوش
بر رخش انس يافته زهرا
کرده بر جانش سال و ماه دعا
باز داند همي بصيرت او
شجره هر کسي ز سيرت او
هم تقي اصل و هم نقي فرعست
هم زکي تخم و هم بهي زرعست
نبوي جوهري ز بحر جلال
يافته از کمال صدق جمال
به سر و روي و سينه در ديدار
راست مانند احمد مختار
دري از بحر مصطفي بوده
صدفش پشت مرتضي بوده
اصل او از براي مختصي
بوده جان نبي و صلب وصي
او ز حيدر چو خاتم از جمشيد
او ز احمد چو نور از خورشيد
در صوان هدي صيانت او
دن دردي دين ديانت او
عقل در بند عهد و پيمانش
بوده جبريل مهد جنبانش
بود او سرو جويبار هدي
سرو با تاج و با دواج و ردا
اصلها ثابت اشارت حق
سوي اين سرو گفتمش مطلق
آن مثال نبي و عالم زين
وارث مصطفي امير حسين
کرده چون مصطفي به اصل و کرم
شرف و عرق و خلق هر سه بهم
عشق او اوليست بي آخر
راز او باطني است بي ظاهر
چون طباشير وقت تأثيرش
جگر گرم را طبا شيرش
جگر گرم او ز آب زلال
منع کردند اهل بغي و ضلال
خشم از اصل او ندارد چشم
از جگرگوشه پيامبر و خشم
شده عقل شريف باشرفش
سايه سايه ز آفتاب کفش
مزرع اصل و فرع او دل و جان
منبت بذر و زرع او ايمان
شاخي از بيخ باغ مصطفوي
دري از درج و حقه نبوي
اندرو بيش سرو و پيش گيا
بورياوار نيست بوي ريا
بوده بهرام جيش عسرت را
بوده ناهيد جشن عشرت را
باد بر دوستان او رحمت
باد بر دشمنان او لعنت