ذکر الشهيد القتيل المظلوم ابي عمر عثمان بن عفان ذي النورين المکرم في المنزلين ختن رسول الله صلي الله عليه وسلم باثنتين ام کلثوم و رقية المبارکتين الکريمتين جامع القرآن الشاهد يوم التقي الجمعان الذي انزل الله سبحانه و تعالي في شانه: امن هو قانت آناء الليل ساجدا و قائما يحذر الآخرة و يرجو رحمة ربه، و قال النبي صلي الله عليه وسلم في حقه: عين الايمان عثمان بن عفان مجهز جيش العسرة، و قال ايضا صلوات الله و سلامه عليه حکاية عن الله تعالي: استحييت من عثمان بن عفان، و قال الحياء من الايمان و عثمان عين الحياء و قال عليه السلام انا مدينة الحياء و عثمان بابها.
گاه با عمر کرده نقص پديد
چون به حيدر رسيد خود نرسيد
آنکه بر جاي مصطفي بنشست
بر لبش شرم راه خطبه ببست
آن ز لکنت نبود بود از شرم
زانکه دانست جانش را آزرم
چه عجب داري ار فگنده سپر
شرم عثمان ز رعب پيغمبر
زانکه بد جاي احمد مرسل
از پي وعظ و از طريق مثل
گر رسد عقل سر در اندازد
ور رسد روح مايه دربازد
زانکه پيش وي از مهان جهان
نطق چون قطن گشت پنبه دهان
گفت عثمان چو بسته شد راهش
بگشاد از ميان جان آهش
که مرا بر مقام پيغمبر
بي وي از عيش مرگ نيکوتر
گشت ايمن ره ممالک از او
سر به بر درکشد ملايک ازو
شرم و حلم و سخا شمايل او
هر سه ظاهر شد از مخايل او
اين سه خصلت اصول را بنياد
به دو دختر رسول را داماد
شد اقارب نواز درگه او
وآن اقارب عقارب ره او
شربت غم چو جان او بچشيد
آن ستم از بني اميه کشيد
تخم سدره اگر نورزيدي
جبرئيل از حيا بلرزيدي
سيرت داد را چو دد کردند
با چنين نيکمرد بد کردند
راستي از ميانه بربودند
بي کرانه کژي بيفزودند
شامياني که شوم پي بودند
اهل آزرم و شرم کي بودند
شوري اندر جهان پديد آمد
قفلشان بسته بي کليد آمد
عقل اگر چند صاحب زوريست
گفت يارب چه بي نمک شوريست
عقل کانجا رسيد سر بنهد
روح کانجا رسيد پر بنهد
عقل کانجا رسد چنان باشد
کيست عثمان که با زبان باشد
عين ايمان که بود جز عثمان
حجت اين کالحيا من الايمان
دست مشاطه پسنديده
کحل شرمش کشيده در ديده
دايم از شرم صدر پيغمبر
ژاله و لاله با رخش همبر
شرم او را خداي کرده قبول
شده خشنود ازو خدا و رسول
مدد از خلق جشن عشرت را
عدت از مال جيش عسرت را
از پي ساز مصطفي شب و روز
بوده منفق کف و منافق سوز
به دل و عدل سرو آزادش
به دو چشم و چراغ دامادش
کرده در کار ملک و ملت و ملک
در قران کشيده اندر سلک
دل و جان را عقيده عثمان
ساخته درج مصحف قرآن
سيرت و خلق او مؤکد حلم
خرد و جان او مؤيد علم
علم تنزيل مر ورا حاصل
دل او سر وحي را حامل
صورتش خوب و نيتش کامل
قابل صدق و عالم عامل
عاشق ذکر او لئيم و ظريف
جود او نکته وضيع و شريف
هم ز اسلاف مهتر آمده او
در کنار شرف برآمده او
دل و چشمش ز شوق در محراب
چشمه آفتاب و چشمه آب
در قرائت همه ثنا و ثبات
با قرابت همه حيا و حيات
بذل او پشت ملت نبوي
شرم او روي دولت اموي
دل او با نبي موافق بود
نور جانش چو صبح صادق بود
شرم او کارساز خويشاوند
گرچه بد برد ازو رحم پيوند
شوخ چشمي زيان ايمانست
شرم ديده زبان ايمانست
در دويي عقل راست پيچاپيچ
چشم ايمان دويي نبيند هيچ
قابل آمد چو آينه ايمان
پيش او بد همان و نيک همان
عقل جز نقد خير و شر نکند
ورنه توحيد بد بتر نکند
بد و نيک از درون چون برگيرد
ديو را چون فرشته بپذيرد
نه ز توحيد بل ز شرک و شکيست
که به نزد تو دين و کفر يکيست
چشم افعي چو کرد علت کور
پيش چشمش چه زمرد و چه بلور
ذل همان چاشني شناس که عز
کايچ باطل نکرد حق هرگز
روي آيينه را که نبود زنگ
زنگ نپذيرد و نگيرد رنگ
هيچ کج هيچ راست نپذيرد
راست کج را به راست برگيرد
فتنه اي را که خاست در قصبه ش
از ذوالارحام بود و از عصبه ش
آن نه زو بود فتنه و کينه
زشت زنگي بود نه آئينه
خلق را آنچه عالي اندخسند
شرم و ايمانش عذرخواه بسند
خلق عالم هر آنکه نيک و بدند
همه در جستن هواي خودند
او همه نيک بود و نيکي يافت
سوي ياران خويشتن بشتافت
آن جهان را بر اين جهان بگزيد
زانکه خود نيک بود نيکي ديد
واي آنکس که سعي در خونش
کرد و اين خواست راي ملعونش
زان چنان خون که خصم از وي تاخت
فسيکفيکهم خلوقي ساخت
سر او عمروعاص داد به باد
سر او پيش دشمنان بنهاد
از ذوالارحام را گرامي کرد
طلب مهر و نيکنامي کرد
از دل خود نگه بديشان کرد
تکيه بر اصل آب و گلشان کرد
دل صادق بسان آينه ايست
رازها بيش او معاينه ايست
دشمنان را چو خويشتن پنداشت
بي غش و بي غل از محن پنداشت
بود وي با محمد بوبکر
همچو بوبکر بي بد و بي مکر
بد گرامي بسان فرزندش
عاليه خويش کرد و پيوندش
آنکه بوبکر را چو جان بودي
کي به فرزند او زيان بودي
دشمنان ساختند غايله ها
تا پديد آورند حايله ها
هر که او بد گرست و بدکار است
گرچه زنده ست کم ز مردار است
بدگري کار هيچ عاقل نيست
دل که پر غايله ست آن دل نيست
خالق ما که فرد و قهارست
از حقود و حسود بيزارست
آفرين خداي عزوجل
باد بر وي به اول و آخر
بعد با عمرو حيدر کرار
گشت بر شرع مصطفي سالار
اي سنايي به قوت ايمان
مدح حيدر بگو پس از عثمان
با مديحش مدايح مطلق
زهق الباطل است و جائالحق