کي چشي طعم و لذت قرآن
چون زبان بردي و نبردي جان
از در تن به منظر جان آي
به تماشاي باغ قرآن آي
تا به جان تو جلوه بنمايد
آنچه بود آنچه هست وانچ آيد
تر و خشک جهان درون و برون
آنچه موجود شد به کن فيکون
حکمهايي که گشت ازو محکوم
همه گردد ترا ازو معلوم
بشنواند ترا صفات حداي
گشته پيشت به صدق قصه سراي
مستمع چون کند سماع کلام
گيردش نطق موي بر اندام
تا ببيني به ديده اخلاص
چون بخواني تو سوره اخلاص
صورتي همچو سرو غاتفري
نظم او چون بنفشه طبري
نصب و رفعش چو عرش و چون کرسي
گر تو از مرشد خرد پرسي
جر و جزم وي از طريق قدم
لوح محفوظ و سر سير قلم
حرفها بال روح و پرده نور
نقطه ها خال مشک بر رخ حور
اين چنين در نگر به صورت او
چون بخواني تو سر سورت او
تا الف را درون راي آرد
با و تا را به زير پاي آرد
تا فروشد به جاي جان و خرد
صورت خوب را به هشده بد
زانکه در کوي عشق و حدت و هنگ
بيش از اين قيمتي نيارد رنگ
بوته شهوت امتحانش کند
پس از آن همچو زرکانش کند
پس چو نرمش کند فرو سايد
تا بدو تاج را بيارايد
هر کرا ملک عقل و دين باشد
افسر و تاج او چنين باشد
سخني کز تو گشت آلوده
گرچه نيکوست هست بيهوده
باد اگرچه خوش آمد و دلکش
بر حدث بگذرد نماند خوش