اي ز دريا به کف کف آورده
وز ملک صورت صف آورده
مغز و در زان به دست ناوردي
که به گرد صدف همي گردي
زين صدفهاي تيره دست بدار
در صافي ز قعر بحر درآر
گوهر بي صدف درون دلست
صدف بي گهر درون گلست
قيمت در نه از صدف باشد
تير را قيمت از هدف باشد
آنکه داند به ديده فهر از قعر
بشناسد ز در دريا بعر
وآنکه بر شط و شطر اين درياست
نه سزاوار لؤلؤ لالاست
سطر قرآن چو شطر ايمانست
که ازو راحت دل و جانست
صفت لطف و عزت قرآن
هست بحر محيط عالم جان
قعر او پر ز در و پر گوهر
ساحلش پر ز عود و پر عنبر
زوست از بهر باطن و ظاهر
منشعب علم اول و آخر
پاک شو تا معاني مکنون
آيد از پنجره حروف برون
تا برون نايد از حدث انسان
کي برون آيد از حروف قرآن
تا تو باشي ز نفس خود محجوب
با تو و عقل تو چه زشت و چه خوب
نکند خيره دوري و ديري
آب در خواب تشنه را سيري
نشود دل ز حرف قرآن به
نشود بز به پچپچي فربه
تو که دربند کلک و انقاسي
چهره را از نقاب چه شناسي
نبود خاصه در جهان سخن
رنگ و بوي سخن چو جان سخن
گر همي گنج دلت بايد و جان
شو به درياي فسروا القرآن
تا در و گوهر يقين يابي
تا درو کيمياي دين يابي
چون قدم در نهي در آن اقليم
کندت ابجد وفا تعليم
چون بخواني تو ابجد دين را
اب و جد دان تو شمس و پروين را
سيرت صادقان چنين باشد
ابجد عاشقان همين باشد
پرده روي روز تاريک است
نظم اين نکته سخت باريک است
تا بيابي تو درج در يتيم
تا بداني تو زر ناب ز سيم
در جهان چيست سر رباني
در ميان چيست رمز روحاني
تا نمايد به تو چو مهر و چو ماه
روي خوب خود از نقاب سياه
چون عروسي که از نقاب تنک
به درآيد لطيف روح و سبک