سر قرآن قرن نکو داند
زو شنو زانکه خود همو داند
چون نباشد ز محرمان بنهفت
سر قرآن زبان چه داند گفت
کس بنشناخت جز به ديده جان
حرف پيماي را ز قرآن خوان
من نگويم اگرچه عثماني
که تو قرآن همي نکو داني
هست دنيا مثال تابستان
خلق در وي بسان سرمستان
در بيابان غفلتند همه
مرگ همچون شبان و خلق رمه
اندرين باديه هوا و هوان
ريگ گرم است همچو آب روان
هست قرآن چو آب سرد فرات
تو چو عاصي تشنه در عرصات
حرف و قرآن تو ظرف و آب شمر
آب مي خور به ظرف در منگر
کان کين زان نمايدت اوطان
که تموز است و مهر در سرطان
زان بماندت نهاد بي روزه
کآب سرد است و کوزه پيروزه
سر قرآن پاک با دل پاک
درد گويد به صوت اندهناک
عقل کي شرح و بسط او داند
ذوق سر سر او نکوداند
گرچه نقش سخن نه از سخنست
بوي يوسف درون پيرهنست
بود در مصر مانده يوسف خوب
بو به کنعان رسيده زي يعقوب
حرف قرآن ز معني قرآن
همچنانست کز لباس تو جان
حرف را بر زبان توان راندن
جان قرآن به جان توان خواندن
صدف آمد حروف و قرآن در
نشود مايل صدف دل حر
حرف او گرچه خوب و منقوشست
کوه از او همچو عهن منفوش است
از درون کن سماع موسي وار
نز برون سو چو زير موسيقار
جان چو آن خواند لقمه چرب کند
دل که بشنود خرقه ضرب کند
لفظ و آواز و حرف در آيات
چون سه چوبک ز کاسهاي نبات
پوست ار چه نه خوب و نغز بود
پوستت پرده دار مغز بود
حکمت از خبث تو سرود آيد
نبي از جهل تو فرود آيد
تا در اين تربتي که ترتيب است
تا بر اين مرکزي که ترکيب است
به بصر بيد بين به دل طوبي
به زبان حرف خوان به دل معني
بکن از بهر حرمت قرآن
عقل را پيش نطق او قربان
عقل نبود دليل اسرارش
عقل عاجز شدست در کارش
تا درين عالمي که پر صيد است
تا بر اين مرکبي که پر کيدست
تو کنون ناحفاظ و غمازي
کي سزاوار پرده رازي
تو نگشتي بسر او واقف
نرسيدي هنوز در موقف
تا هوا خواهي و هوا داري
کودکي کن نه مرد اين کاري
چون جهان هوا خرد بگرفت
نيکي محض جاي بد بگرفت
ديو بگريخت هم به دوزخ آز
يافت انگشتري سليمان باز
آنگهي بو که صبح دين بدمد
شب وهم و خيال و حس برمد
چون ببينند مر ترا بي عيب
روي پوشيدگان عالم غيب
مر ترا در سراي غيب آرند
پرده از پيش روي بردارند
سر قرآن ترا چو بنمايند
پرده هاي حروف بگشايند
خاکي اجزاي خاک را بيند
پاک بايد که پاک را بيند
شد هزيمت ز سر او شيطان
چه عجب گر رميد از قرآن
در دماغي که ديو کبر دمد
فهم قرآن از آن دماغ رمد
ز استماع قرآن بتابد گوش
وز پي سر سوره نازد هوش
سوي سر نبي نيارد هوش
جز دل و جانت از زبان خموش
هوش اگر گوشمال حق يابد
سر قرآن ز سوره دريابد