کره اي را که شد سه سال تمام
رائضش درکشد به زخم لگام
مر ورا در هنر بفرهنجد
توسني از تنش بياهنجد
کره را بر لگام رام کند
نام او اسب خوش لگام کند
بارگير ملوک را شايد
به زر و زيورش بيارايد
چون نيابد رياضتي در خور
باشد آن کره از خري کمتر
بابت بار آسيا باشد
دايم از بار در عنا باشد
گاه بار جهود و گه ترسا
مي کشد در عنا و رنج و بلا
آدمي نيز کش رياضت نيست
پيش دانا ورا افاضت نيست
علف دوزخ است و ترسانست
با حجر در جحيم يکسانست
مر ورا هست جاي خوف و هراس
خوانده در نص هم وقودالناس
نفس فرمان پذير و فرمانده
عقل ايمان شناس و ايمان ده
عکس خور زاب بر جدار شود
سقف از نقش او نگار شود
آنهم از عکس آفتاب شمار
آن دوم عکس آب بر ديوار
جان نروبد ز بيم مهجوري
خاک درگاه جز به دستوري
آن اويند در مکان و زمان
از کن امر تا دريچه جان
گفته از بهر خدمت درگاه
امر با عقلها اطيعوالله
نفس روينده تا به گوينده
همه چون بنده اند جوينده
سوي آن کفر زشت و دين نيکوست
که ز دين نقش بيند از خر پوست
گرچه بي اوت قصد و نيرو نه
کار دين بي تو ني و بي او نه
کار دين خود نه سرسري کاريست
دين حق را هميشه بازاريست
دين حق تاج و افسر مردست
تاج نامرد را چه در خوردست
دين نگهدار تا به ملک رسي
ورنه بي دين بدان که هيچ کسي
راه دين رو که راه دين چو روي
همچو شاخ از برهنگي ننوي
اي خوشا راه دين و امر خداي
از گل تيره رو برآر دو پاي
در ره جبر و اختيار خداي
بي تو و با تو نيست کار خداي
همه از کار کرد الله است
نيکبخت آن کسي که آگاه است
اندرين ره ز داد و دانش خويش
ره رو و رهبري کن و منديش