جانور را چو خوانش پيش نهاد
خوردني از خورنده بيش نهاد
همه را روح و روز و روزي از اوست
نيک بختي و نيک روزي از اوست
روزي هر يکي پديد آورد
در انبارخانه مهر نکرد
کافر و مؤمن و شقي و سعيد
همه را روزي و حيات جديد
حاء حاجت هنوزشان در حلق
جيم جودش بداده روزي خلق
جز بنان نيست پرورش ما را
جز شره نيست نان خورش ما را
او ز توجيه بندگان نجهد
نان خورش داد نان همو بدهد
نان و جان تو در خزينه اوست
تو نداري خبر دفينه اوست
روزي تو اگر به چين باشد
اسب کسب تو زير زين باشد
يا ترا نزد او برد به شتاب
ورنه او را بر تو، تو در خواب
نه ترا گفت رازق تو منم
عالم سر و عالم علنم
جان بدادم وجوه نان بدهم
هرچه خواهي تو در زمان بدهم
کار روزي چو روز دان بدرست
که ره آورد روز روزي تست
سفله دارد ز بهر روزي بيم
نخورد ديگ گرم کرده حکيم
نخورد شير صيد خود تنها
چون شود سير مانده کرد رها
با تو زانجا که لطف يزدانست
گرو نان به دست تو جانست
غم جان خور که آن نان خورده است
تا لب گو گرده بر گرده است
جان بي نان به کس نداد خداي
زانکه از نان بماند جان بر جاي
اين گرو سخت دار و نان مي خور
چون گرو رفت قوت جان مي خور
مر زنان راست کهنه تو بر تو
مرد را روز نو و روزي نو
روزي تست بر عليم و قدير
تو ز مير و وکيل خشم مگير
آن زماني که جان ز تن برميد
به يقين دان که روزيت برسيد
روزيت از در خداي بود
نه ز دندان و حلق و ناي بود
کدخدايي خدايي است برنج
خاصه آنرا که نيست حکمت و گنج
کدخدايي همه غم و هوس است
کد رها کن ترا خداي بس است
اعتماد تو در همه احوال
بر خدا به که بر خراس و جوال
ابر اگر نم نداد يک سالت
سخت شوريده بينم احوالت