شماره ١٣٥

ملک با لشکري افزون ز باران
فرود آمد در آن خرم بهاران
ميان سبزه چون گل جاي کردند
ملک را بارگه بر پاي کردند
به ياد روي گل ساغر گرفتند
چو نرگس دور جام از سر گرفتند
ملک يک هفته با قيصر طرب کرد
بر آن گل ارغواني باده مي خورد
ملک ناليد يک شب پيش مهراب
که کار از دست رفته اي دوست درياب
چنين از عمر تا کي دور باشم؟
ز جان خويشتن مهجور باشم؟
براي من بسي زحمت کشيدي
ز دست من بسي تلخي چشيدي
براي من بکن يک کار ديگر
بيار آن ماه را يکبار ديگر
سرشک از ديدگان باريد بر زر
فرو خواند اين غزل با اشک برتر