غزل

بيا،ساقي، بيا جامي درانداز
حجاب ما ز پيش ما برانداز
برو، ماها، به کوي او فرو شو
بيا اي شمع و در پايش سرانداز
هوا چون ساغر آب روي ما ريخت
ز لعلت آتشي در ساغر انداز
چو خفتي خيز و رخت خواب بردار
ز خلوتخانه ما بر درانداز
چو گل گر صحبتم مي خواهي از جان
به شب در زير پهلو بستر انداز
وگر چون زلف ميل روم داري
به ترسائي چليپا بر سر انداز
همان دم چنگ را بنواخت ناهيد
ادا کرد اين غزل در وصف خورشيد: