غزل

اي ميوه رسيده ز بستان کيستي؟
وي آيت نوآمده در شان کيستي؟
جانها گرفته اند ترا در ميان چو شمع
جانت فدا چراغ شبستان کيستي؟
هر کس به بوي وصل تو دارد دلي کباب
معلوم نيست خود که تو مهمان کيستي؟
جانها به غم فرو شده اندر هواي تو
باري تو خوش بر آمده اي، جان کيستي؟
آن توييم ما همه، بگذر ازين همه
با اين همه بگو که تو خود ز آن کيستي؟
اي دل مشو ز عشق پريشان و جمع باش
اول نگاه کن که پريشان کيستي؟
غزل را چون پديد، آمد فرو داشت
برين قول ارغنون آواز برداشت