غزل

چه منزلست که خاکش نسيم جان دارد
هواي روح و شش راحت روان دارد
حديقه اي ز بهشت ست و منزلي ز فلک
که حور بر طرف و ماه در ميان دارد
فراغ دل به چين منزلست کاين منزل
فروغي از رخ آن ماه دلستان دارد
دل گرفته هوايم درين سرابستان
کبوتريست که به سرو آشيان دارد
به هر کنار و به هر گوشه اي که مي نگرم
ز آب ديده ما چشمه اي روان دارد
گمان مبر که کسي جان برد ز منزل عشق
اگر به جاي يکي جان هزار جان دارد
براي وصل تو ترک همه جهان گفتم
که هر که وصل تو دارد، همه جهان دارد
بجو نشان دل من ز تير غمزه خويش
که تير غمزه تو از دلم نشان دارد
شکر نيز از زبان مير مشتاق
ادا کرد اين غزل بر قول عشاق: