غزل

اي صبا خيز و دمي دامن خرگه بردار
گوشه ابر نقاب از رخ آن مه بردار
آن سمن رخ به وثاق دل ما مي آيد
خار اين راه منم خار من از ره بردار
صد رهت جان به فدا رفت و نيفتاد قبول
سر نهم بر سر کويت سرم از ره بردار
مي برد باد سحر پي به سر کوي حبيب
اي دل خسته پي باد سحرگه بردار
نقل کن نقل از آن لب، نه به وجهي که شود
آگه آن نرگس سودا زده، ناگه بردار