قطعه

شاهي که در بسيط زمين حکم نافذش
جذر اصم ز صخره صما شنيده اند
صد نوبت از سياهي گرد سپاه او
اين اشهبان توسن گردون رميده اند
تن جامه ايست خرقه جسم مخالفش
کان جامه را به قد حسامش بريده اند
انجم نديده اند در آفاق ثانيش
ور ز آنکه ديده اند، يکي را دو ديده اند
آن سايه عنايت يزدان که وحش و طير
در سايه عنايت او آرميده اند
در آفتاب گردش ازين سايه کي فتاد
تا سايبان سبز فلک گستريده اند
در کار زر به دور کفش خيره مانده ام
تا آن دو روي را به چه رو برکشيده اند
سرويست سرفراز به بستان سلطنت
کان سرو را ز عقل و روان آفريده اند
ماران رمح سينه اعدا ز دست او
سوراخ کرده اند و بدو در خزيده اند