قطعه

داور دنيا، معزالدين حق، سلطان اويس
آفتاب عدل پرور سايه پروردگار
آن شهنشاهي که رأي او اگر خواهد،دهد
چون اقاليم زمين اقليم گردون را قرار
بناميزد چو آفريدون و هوشنگ
ز سر تا پا همه هوشست و فرهنگ
طراز طرز شاهي مي طرازد
سر ديهيم و افسر مي فرازد
ز مار رمح او پيچان دليران
ز مور تيغ او دلخسته شيران
هلال فتح نعل ادهم اوست
شب و و روز سعادت پرچم اوست
ز ياجوج ستم گشته است آزاد
که تيغش در ميان سديست پولاد
ظفر در آب تيغش غوطه خورده
سر بدخواه آب تيغ برده
به جاي زر ز آهن دارد افسر
ز پولادش بود خفتان چو گوهر