شماره ١٩

شبي وقت گل بودم اندر چمن
مي و شمع بودند شب يار من
شنيدم که پروانه با بلبلي
که مي کرد از عشق گل غلغلي
همي گفت کاين بانگ و فرياد چيست؟
ز بيداد معشوق اين داد چيست؟
چو بلبل شنيد اين، ناليد زار
که من تيره روزم توئي بختيار
ترا بخت يار است و دولت رهي
که در پاي معشوق جان مي دهي
به روز من و حال من کس مباد
که يارم رود پيش چشمم به باد
ببايد بر آن زنده بگريستن
که بي يار خود بايدش زيستن
مرا زندگاني براي تو باد
اگر من بميرم بقاي تو باد