مناجات

الهي، الهي، خطا کرده ايم
تو بر ما مگير آنچه ما کرده ايم
گنه کارم و عذر خواهم توئي
چه حاجت بپرسش؟ گواهم توئي
به گيتي نداريم غير از تو کس
به لطف تو داريم اميد و بس
مرا مايه اي بس گران داده اي
به شهر غريبم فرستاده اي
که تا دولت هر دو عالم خرم
کنم سود و سرمايه باز آورم
کنون مي روم کيسه پرداخته
همه سود و سرمايه در باخته
به خود روي خود را سيه کرده ام
به بد، کار خود را تبه کرده ام
مگر هم تو بر حال فرداي من
کني رحمتي، ورنه، اي واي من
در آن دم که جان عزم رفتن کند،
ز سوداي جان مرغ دل پر زند،
مرا ذوق شهد شهادت چشان
به نام خودم ساز شيرين زبان
ندارم بغير از تو فرياد رس
الهي در آن دم به فرياد رس
گنه کارم و آنگه اميدوار
که درياي فضلت ندارد کنار
مگر باز پوشد گنه داورم
وگر باز پرسد، چه عذر آورم؟
فرو مانده ام سخت در کار خويش
سيه رويم از کار و کردار خويش
ز اشکي که آيد به رويم فرو
چه سود است جز ريختن آبرو؟
چه حاصل دهد با گنه کاريم
جز از درد سر ناله و زاريم؟
به عذر گناهم که رسم است و خو
سرشکي همي ريزم آنگه برو
زند هر کس از طاعت خود نفس
مرا تکيه بر رحمت تست و بس
به پيرانسر ار چه گنه مي کنم
وليکن در رحمتت مي زنم
خداوندگارا، به حق رسول
که فرما مناجات سلمان قبول