در نعت حضرت رسول (ص)

اي ذروه لامکان مکانت
معراج ملايک آستانت
سلطاني و عرش تکيه گاهت
خورشيدي و ابر سايه بانت
طاقي است فلک ز بارگاهت
مرغي است ملک ز آشيانت
کوثر عرقي است از جبينت
طوبي ورقي ز بوستانت
فرزند نخست فطرتي تو
طفلي است طفيل آسمانت
هر چند که پروريد تقدير
در دامن آخر الزمانت
آن قرطه مه که چارده شب
خور دوخت شکافته بنانت
تو خانه شرع را چراغي
عالم همه روشن از زبانت
تو گنج دو عالمي از آن رو
کردند به خاک در نهانت
از توست صلات در حق ما
وز ما صلوات بر روانت
يا قوم علي النبي صلوا
توبوا و تضرعوا و ذلوا
باباي شفيق هر دو عالم
فرزند خلف ترين آدم
او خاتم انبياست زان سنگ
بر سينه ببست همچو خاتم
اي پير و توکليم عمران
وي پيشروت مسيح مريم
در ذيل محمدي زد اين دست
در دولت احمدي زد آن دم
زان شد دم او چنين مبارک
زان شد کف آن چنان مکرم
از عيسي مريمي موخر
بر آدم و عالمي مقدم
سلطان دو عالمي و هستت
ملک ازل و ابد مسلم
باغي است فضاي کبريايت
بيرون ز رياض سبز طارم
از هر ورقش چو طاق خضرا
آويخته صد هزار شبنم
عقلي تو بلي ولي مصور
روحي تو بلي ولي مجسم
اي نام تو بر زمين محمد
خوانند بر آسمانت احمد
تو بحري و هر دو کون خاشاک
خاشاک و درون بحر حاشاک
زد معجزه ات شب ولادت
بر طاق سراي کسروي چاک
رفت آتش کفر پارس بر باد
شد آب سياه ساوه در خاک
در ديده همتت نيايد
درياي جهان به نيم خاشاک
تو بحر حقيقي و از آنرو
داري لب خشک و چشم نمناک
با سير براق تو چو صخره
سنگي شده پاي برق چالاک
از طبع تو زاده است دريا
وز نسبت توست گوهرش پاک
اين دلق هزار ميخ نه تو
پوشيده به خانقاهت افلاک
مردود تو شد نبيره زر
زين است سرشک ديده تاک
قطب شش و هفت و سيصد اخيار
گردون دوشش مه ده و چار
اي سدره ستون بارگاهت
کونين غبار خاک راهت
کردي نه و هفت و چار را ترک
آن روز که فقر شد کلاهت
نه چرخ هزار دانه گردان
در حلقه ذکر خانقاهت
مهر و فلک است از برايت
ملک و ملک است در پناهت
در چشم محققان خياليست
نقش دو جهان ز کارگاهت
از منزلت سپهر نازل
وز مسکنت است اوج جاهت
ترکان سفيد روي بلغار
هندوي دو نرگس سياهت
ذي اجنحه لشکر جناحت
قلب فقرا بود سپاهت
ما مجرم و عاصييم و داريم
اميد به لطف عذر خواهت
با آنکه هزار کوه کاه است
با صرصر قهر کوه کاهت
سلطان رسل سراج ملت
هادي سبل شفيع امت
چيزي تو شنيده اي و ديده
ناديده کسي و ناشنيده
تا حشر کسي که مثل او نيست
مثل تو کسي نيافريده
در عين سفيدي و سياهي
ذات تو خرد چو نور ديده
قهر تو حجاب عنکبوتي
بر ديده دشمنان تنيده
گيتي که نيافت سايه ات را
در سايه توست پروريده
روزي که شرار شرک اشراک
هر دم ز سر سنان جهيده
ز آنجا که ز کيش مارميتت
مرغان چهار پر، پريده
هر دم مدد سپاه نصرت
از ينصرک امدات رسيده
آن از کرم تو ديده حيه
کانگشت ز حيرتت گزيده
با آنکه کنيزکانت حورند
از بندگي تو در قصورند
با آنکه تو راست سد ره منزل
با قدر تو منزلي است نازل
عالم همه حق توست و هر چيز
کان حق تو نيست هست باطل
آنجا که براق عزم رانده
افتاده خر مسيح در گل
دين تو به قوت نبوت
ذات تو به معجز دلايل
برکنده ز جاي کفر خيبر
افکنده به چاه سحر بابل
آن بحر حقيقي که آن را
نه غور پديد شد نه ساحل
در ملک تو صد چو مصر جامع
در کوي تو صد چو نيل سايل
در ملک قلوب مشرکان رمح
از کد يمين توست عامل
ماهي است رخت که نيستش نقص
سروي است قدت که نيستش ظل
اي بر خردت هزار توجيح
در دست تو سنگ کرده تسبيح
اي خوانده حبيب خود خدايت
ملک و ملک و فلک برايت
اول علمي کز آفرينش
افراشت نبود جز ولايت
اي هفت فلک به رسم درخواست
حلقه شده بر در سرايت
تو ديده فطرتي ازان شد
در پرده عنکبوت جايت
تو نافه مشکي آفريده
بي آهوي و بي خطا خدايت
آراسته سد ره از وجودت
برخاسته صخره از هوايت
شد قرص جوت خورش اگرچه
قرص مه و خور شده برايت
ما را چه مجال نطق باشد
جايي که خدا کند ثنايت
با آنکه عطار دست محروم
از خط بنان بحر زايت
يک خوشه فلک به توشه دادش
و آن نيز ز خرمن عطايت
سکان سرادقات عزت
محتاج شفاعت و دعايت
هندوي تو چون بلال کيوان
سلمانت غلام پارسي خوان
ادريس که بر سما رسيده
از رهگذر شما رسيده
در شارع معجزات عيسي
جان داده و در تو نارسيده
از ناف زمين نسيم مشکت
برخاسته تا خطا رسيده
مرغي که نرفت از آشيانت
پيداست که تا کجا رسيده
از تذکره رسالت توست
يک رقعه به انبياء رسيده
وز مملکت ولايت توست
يک بقعه به اولياء رسيده
بر خلق شده حطام دنيا
مقسوم و به تو بلا رسيده
در منزل قرب تو ملايک
از شاهره دعا رسيده
جسته ملکت مقام ادني
از سدره گذشته تا رسيده
رخسار تو و مه ده و چار
سيبي است دو نيم کرده پندار
رضوان جنان سراي دارت
جبريل امين امير بارت
کرده سر آسمان متوج
يمن قدم بزرگوارت
اي پنج ستون خانه شرع
قايم به وجود چار يارت
اول به وجود ثاني اثنين
صديق که بود يار غارت
ثاني عمر است آنکه زد خشت
وافراخت بناي استوارت
عثمان که از حياي ابرش
شد تازه و سبز کشتزارت
باقي است علي ولي عهدت
او بود وصي حق گزارت
داري دو گهر که گوش عرش است
آراسته زان دو گوشوارت
اين گل عرقي است از تو مانده
بر روي زمين به يادگارت
سردار رسل امام کونين
سلطان سرير قاب قوسين
عمري بزديم دست و پايي
در بحر هواي آشنايي
چون بر درش آمديم امروز
داريم اميد مرحبايي
اي گل چه شود که از تو يابد
اين بلبل بينوا نوايي
در سفره رحمت تو گردد
خرم به نواله گدايي
از کوي نجات نااميدي
از راه فتاده مبتلايي
بيمار و هوا رسيدگانيم
بخش از شفتين مان شفايي
درمانده شديم و هيچ کس نيست
غير از تو رجاء و ملتجايي
آورده ام اين ثنا و دارم
در خواه ز حضرتت دعايي
ما بر سفريم و بهر زادي
خواهيم ز درگهت عطايي
هر چند که ما گناهکاريم
اميد شفاعت تو داريم