شماره ١٥٦

ز دور دايره اين محيط پرگاري
نصيب من همه سرگشتي است پنداري
نشسته ايم به کناري چو چنگ سر در پيش
فتاده در پس زانو و مي کنم زاري
در آتشم چو زر از دوستان قلب دو رو
ز بي زري همه از من نموده بيزاري
ز بي زري است اگر چون چراغ بي روغن
زمان زمان نفسي مي زنم به دشواري
براي تلخي عيش حسود و شادي دوست
کنم به خون چو قدح رنگ چهره گلناري
عزيز مصر وجودم، نيم اسير کسي
درين ديار ز اخوان چرا کشم خواري