شماره ١٣٤

خسرو يم يمين امير علي
صورت رحمت علي عليم
اي مزين به مدحتت اقلام
وي مرفه به دولتت اقليم
هم جناب تو با ستاره قرين
هم عديل تو در زمانه عديم
بر عقولت به مرتبت تفضيل
بر سپهرت به منزلت تعظيم
دردمت معجز بيان مسيح
در کفت قوت بنان کليم
در زمانت ز فتنه زاييدن
مادر روزگار گشته عقيم
آتش خنجرت چو شعله کشيد
زهره بحر آب گشت از بيم
بحر را کرد همتت در خاک
لاجرم گوهرش بماند يتيم
حاتم طي تو را کهينه غلام
صاحب ري تو را کمينه نديم
خسروا بنده اسبکي دارد
سخت سست و قوي ضعيف و سقيم
اسبي از لاغري چنانکه برو
گر نشيند مگس شود به دو نيم
کنده چشمش به پنجه هاي کلاغ
کنده جسمش به رنج هاي قديم
آسمان در زمان نمرودش
داغ کرده به نار ابراهيم
او چو مردار مرده گنديده
من چو زاغي برو نشسته مقيم
خود نشستن چو زاغ بر مردار
طوطيان را خلاقيتي است عظيم
پيش بيطار بردمش گفتم
به دوايش مرا بده تعليم
گفت کاين کارگاه جبار است
کوست يحيي العظام وهي رميم
مگرت رحمت علي کبير
برهاند ازين عذاب اليم
تا درين دور دايره کردار
نشود نقطه قابل تقسيم
باد قسم مخالف تو تعب
باد خط متابع تو نعيم