شماره ١٢٨

اي خداوندي که از درياي خاطر دم به دم
در ثنايت عقدهاي در مکنون آورم
هر زمان بهر عروس مدحت از کان ضمير
قطعه اي چون قطعه ياقوت بيرون آورم
از کمال فسحت ملک تو چون رانم سخن
نقص ها در ملک جمشيد و فريدون آورم
خسروا نگذاشت درد پا که بهر دستبوس
روي چون دولت به درگاه همايون آورم
گر نياوردم به درگه دردسر معذور دار
من که درد پاي دارم درد سر چون آورم