شماره ١١٩

اکمل دولت و دين اي شرف منصب تو
در کمال شرف و قدر ازان سوي کمال
زهره را از حسد مجلس لطفت هر شب
بوده از خون شفق جام افق مالامال
تن بدخواه تو ديدم شده غربال به تير
گر چه خون نيز نديدم به جز آن يک غربال
در جهان شبه نظير تو که ممکن نبود
همچو آسايش اهل نظر و فضل محال
سرو را شمه اي از حال دل من بشنو
از سر لطف و کرم ني ز سر رنج و ملال
تا بداني که به جرم هنر و فضل مراست
دل ز مويه شده چون موي و تن از ناله چونال
بود عمري که مرا در طلب فضل گذشت
خوشتر از دور صبي تازه تر از عهد وصال
گوش مي دارم و، صيت کرمت مي شنوم
کين سخن بشنود از توشه خورشيد نوال
التماس از در الطاف تو تا کي نکنم
چون بود رنج همه گنج شود مالامال
نعمت و محنت ايام چو باقي نبود
عمر فاني چه کنم در طلب نعمت و مال
تا جهان باشد باد از اثر طالع سعد
بر جهان طلعت ميمون تو فرخنده به فال