شماره ١١٣

اي جهانبخشي که روز و شب چو نور آفتاب
فيض احسان تو فايض بر سماوات است و ارض
سرمه از خاک رهت کردن فلک را فرض عين
مي کشد در ديده خود مي کند بر عين فرض
عرض حالم راست طولي مي کنم زان احتراز
مختصر کاري است کارم چيست چندين طول و عرض
بايد احساني چنان کردن که بعد از خرج راه
قرض خود بگزارم و بازم نبايد کرد قرض