شماره ٩٩

کدام پيک مبارک قدم دعاي مرا
برد به حضرت خورشيد آسمان مقدار
پس از دعاي و زمين بوس گويد اي شاهي
که چرخ را همه بر قطب راي توست مدار
کسي که نام تو بر دل نوشت گشت عزيز
به غير زر که به غايت شدست پيش تو خوار
به دور عدل تو از غصه فتنه شد در خواب
به بانگ کوس تو از خواب بخت شد بيدار
بگرد جاهت اگر زانچه و هم دايره اي
کشد به هم نرسد و هم را سر پرگار
به جنت راي منير تو آفتاب ز عجز
هزار بار زند پشت عجز بر ديوار
ز تخت و بخت تو عالي است ملک را پايه
ز کلک و تيغ تو تيز است عدل را بازار
به ذکر خلق تو خلقند عنبرين انفاس
به شکر لطف تو داعي است شکرين گفتار
نکرده سنگ وقار تو را زمانه قياس
نديد بحر عطاي تو را ستاره کنار
هران کمر که نه از بهر خدمتت بندد
به مذهب عقلا باشد آن کمر زنار
به يمن همت تو پيش سائلان همه وقت
سفيد و سرخ بود روي درهم و دينار
من آنکسم که به مدح تو مي کنم مشحون
جريده هاي سياه و سپيد ليل و نهار
هميشه من به ثناي تو مي چکانم در
چو ابر بي طمع و حرص را تب و ادرار
ولي توقعم از لطف شاه مي باشد
که گه گهي دهدم بر ضمير خويش گذار
دوم که چون شمري بندگان مخلص را
مرا به اسم غلامي در آوري به شمار
از آن عروس سخن خوش نمي نمايد روي
که دارد آيينه طبع روشنم زنگار
تو پادشاه جهاني و ورد من اين است
که پادشاه ز شاهي و ملک برخوردار