خدايگانا چون شد اشارتت که رهي
به ملک فارس به تحصيل وجه زر برود
گمان بنده نبود آنکه بعد چندين سال
ز درگهت به چنين کار مختصر برود
ولي به حکم قضا بر رضا چه چاره بود
چو هست حکم قضا گو بدين قدر برود
به خاک پاي عزيزت که گر به آب سياه
اشارت تو بود چون قلم به سر برود
اگر چه رفتن او هر چه ديرتر بکشيد
کنون چو مي رود آن به که زودتر برود
بساز کار من امروز زانکه مي ترسم
که گر دو روز بمانم يکي دگر برود